یادداشت ها

دسته: تخصصی
۰۷ خرداد ۱۳۸۹

از :مجید امرایی : بوعلی سینا، بزرگترین پزشک دوره ی اسلامی است . فلسفه و طب اصلی ترین فعالیت های وی محسوب می شود. البته وی در زمینه های ریاضی و نجوم و هندسه و کیمیا آگاهی کاملی داشت اما تا کنون کسی کمتر تصور می کرد که بوعلی "نمایش درمانگر" هم بوده است .

وی در فلسفه و طب سرآمد زمان خود بود درباره ی قدرت علمی و تجربی بوعلی سینا در درمان های غیر دارویی در حوزه روانپزشکی و آنچه که امروزه با عنوان "نمایش درمانی" از آن یاد می شود داستان های بسیاری نقل شده است که داستانی که در پی می آید یکی از زیبا ترین داستان های درمان غیر دارویی ونمایش درمانی توسط بوعلی سینا است .

نقل شده است زمانی که بوعلی در دربار شیرین معروف به " ملکه سیده " حاکم " ری " به کار دیوانی مشغول بود فعالیت های طبی و درمانی و همچنین فلسفی خود را نیز ادامه می داد.

درآن زمان ری پس از نیشابور بزرگترین شهردر منطقه مشرق زمین به شمار می‌رفت. عمارت‌های سلطنتی ، جمعیت انبوه و فراوانی نعمت ، سیمایی زنده و پرجنب و جوش به این شهر داده بود.

" شیرین" دختر سپهبد شروین، معروف به " ملکه سیده " پس از مرگ شوهرش "علی بویه " عملا حکومت ری را به دست گرفت. در این زمان فرزند جوانش " مجد الدوله " مبتلا به بیماری مالیخولیا شده بود.

وی ازابن سینا خواست تا برای درمان فرزندش کاری بکند. استاد به کاخ سلطنتی آمد و در سرایی مسکن گزید و از همان روزهای نخست معالجه مجد الدوله را آغاز کرد "نظامی عروضی" نیز در کتاب " چهار مقاله " روایتی شیرین و شنیدنی از روش معالجه استاد آورده است که شباهت بسیاری به شیوه نمایش درمانی دارد .

طبق این روایت مجد الدوله دچار بیماری مالیخولیا شده بود و خیال می‌کرد که " گاو " شده و همه روزه بانگ سر می داد ... که مرا بکشید که از گوشت من غذایی لذیذ و نیکو به‌دست می آید.

روزی استاد بوعلی لباس قصابان به تن کرد و با صدایی بلند گفت: " آن جوان را بشارت دهید که قصاب می‌آید تا او را بکشد خبر را به آن جوان گفتند تا مهیا شود .

پس خواجه ... بر در سرای بیمار آمد ... کاردی به دست گرفته و گفت :این گاو کجاست تا او را بکشم ؟ آن جوان همچون گاو بانگی کرد که من اینجا هستم ومهیای ذبح شدن.

خواجه گفت: به میان سرای آریدش و دست و پای ببندید و فرو افکنید تا او را حلال کنم .

بیمار چون آن شنید بدوید و به میان سرای آمد و بر پهلوی راست خفت و پای او را سخت با رسن ببستند.

پس خواجه ابوعلی سینا بیامد و کارد بر کارد مالید و فرو نشست و دست بر پهلوی او نهاد چنانکه عادت قصابان بود.

پس گفت: این چه گاو لاغری است !؟ این را نشاید کشتن گوشتی ندارد علف دهیدش تا فربه شود و برخاست و بیرون آمد.

پس گفت : دست و پای او را بگشایید و خوردنی آنچه فرمایم پیش او برید و او را گویید: بخور تا زودتر فربه شوی . چنان کردند که خواجه گفت ... او بشنودی و بخوردی برآن امید که فربه شود تا او را بکشند.

پس اطباء دست به معالجت او برگشادند چنانکه خواجه ابوعلی ‌فرموده بود پس از یک ماه که دارو های بوعلی را به بهانه فربه شدن نوشید صحت یافت.


این حکایت در هفت اورنگ جامی نیز چنین آمده است :

بود در عهد بوعلی سینا

آن به کنه اصول طب بینا

زآل بویه یکی ستوده خصال

شد ز ماخولیا پریشان حال

بانگ می‌زد که:کم بود در ده

هیچ گاوی بسان من فربه

آشپز گر پزد هریسه ز من

گرددش گنج سیم ، کیسه ز من

زود باشید حلق من ببرید!

به دکان هریسه‌پز سپرید!

صبح تا شام حال او این بود

با حریفان مقال او این بود

نگذشتی ز روز و شب دانگی

که چو گاوان نبودی‌اش بانگی

که: بزودی به کارد یا خنجر

بکشیدم که می‌شوم لاغر!

تا به جایی رسید کو نه غذا

خوردیی از دست هیچ کس، نه دوا

اهل طب راه عجز بسپردند

استعانت به بوعلی بردند

گفت: سویش قدم نهید از راه

مژده ‌گویان! که بامداد پگاه

می‌رسد بهر کشتن‌ات به شتاب

دشنه در دست، خواجه‌ی قصاب

رفت ازین مژده زو گرانی ها

کرد اظهار شادمانی ها

بامدادان که بوعلی برخاست

شد سوی منزلش که: گاو کجاست؟

آمد و خفت در میان سرای

که، منم گاو، هان و هان، پیش آی!

بوعلی دست و پاش سخت ببست

کارد بر کارد تیز کرد و نشست

برد قصاب‌وار کف، سوی‌اش

دید هنجار پشت و پهلویش

گفت کاین گاو لاغر است هنوز

مصلحت نیست کشتن‌اش امروز

چند روزی‌ش بر علف بندید!

یک زمان‌اش گرسنه مپسندید

تا چو فربه شود، برانم تیغ

نبود افسوس ذبح او و، دریغ

دست و پایش ز بند بگشادند

خوردنیهاش پیش بنهادند

هر چه دادندش از غذا و دوا

همه را خورد بی‌خلاف و ابا

تا چو گاوان از آن شود فربه

شد خود او از خیال گاوی، به!