یادداشت ها

دسته: تخصصی
۲۱ شهريور ۱۳۸۹

از : شراره گل محمدی - اهمیت دوران کودکی در شکل گیری شخصیت فرد و ابزارهایی که تنها در سنین کودکی برای پرورش مهارتها و ویژگیهای بالقوه در دست کودک است به اضافه امکانات گسترده هنر بخصوص هنر نمایش در تقویت مهارتهای انسانی و تعالی آنها، دلیل اصلی شکل گیری این پژوهش می باشد. بررسی درام درمانی حاکی از تأثیراتی است که این روش درمانی بر آموزش، رشد، پرورش و درمان کودکان و نو جوانان دارد. در این زمینه به طور عمده به بررسی روشهای مختلف درمانی از طریق نمایش و نقش درمانگر پرداخته می شود. سعی بر آن است تا این اعتقاد به مخاطب منتقل شود که تئاتر و درام می تواند فرصتی فراهم آورد و فضایی ایجاد کند که در آن عمده ترین مشکلات فرد مطرح شده و خود شخص در شناخت و درمان آنها شرکت داشته باشد و در فرایندی بدون وجود پزشک، بیمار و دارو (به مفهوم عام آن) درمان، آموزش، رشد، تقویت مهارتهای جسمی و روحی و تخلیه هیجانی (کاتارسیس) ایجاد شود. آنچه ریشه در فطرت انسان دارد یقینا ً می تواند بهتر از هر روش درمانی دیگر با فرد ارتباط برقرار کرده و این ارتباط در دوران کودکی که زندگی هم در حکم یک بازی است قطعا ً تأثیر عمیق و ماندگارتری خواهد داشت. درام درمانی یک درمان هنری است که مبتنی بر هنر تئاتر بوده و برای کار با افراد و گروهها، هم در زمینه بالینی و هم در زمینه های اجتماعی کاربرد دارد. فرض درام درمانی بر این است که رشد انسانها اساسا ً فرایندی «دراماتیک» است. جلوه های اولیه این مبانی در سه ماهه اول زندگی مشاهده می شود. این روش درمانی رویکردی اجتماعی دارد، این رویکرد صرفا ً به دلیل استفاده از افراد، پرداختن به روابط بین افراد با شیوه تئاتردرمانی در قیاس با دیگر روشهای درمانی نیست بلکه بیشتر به علت تمرکز آن بر حوزه اجتماعی و ارتباط پویای انسان و جامعه است. نمایش درمانی توسط «جیکوب لوی مورنو» از اهالی رومانی کشف و تشریح شد و این بر اساس توجه عمیقی بود که به حالت عاطفی یک هنرپیشه کرد. استفاده از نمایش در حیطه درمان و آموزش کار تازه ای نیست. این شیوه سالهاست در مراکز درمانی- بازپروری جهان به روشهای مختلف انجام می شود. اما قصد ما در این پژوهش آن است که به تأثیر این روش بر درمان و آموزش کودکان و نوجوانان یعنی دورانی که از تولد آغاز و تا حدود چهارده سالگی ادامه می یابد بپردازیم.در ابتدا خلاصه ای از مطالعات و آنچه پیش از این در ارتباط با این تحقیق انجام شده است عنوان می شود؛ در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، استفاده از نمایش و تئاتر در آموزش رواج پیدا کرد. «کالدول کوک» در کتاب «روش بازی» در سال 1917 از نمایش به عنوان وسیله یادگیری یاد می کند. او مدیر بخش زبان انگلیسی مدرسه «پرس» بود. در آن مدرسه اتاق مخصوصی به نام «مامری» ساخته شده بود که درآن تئاتر اجرا می شد. این رویکرد تا حدودی نشان داد که ادبیات نمایشی از طریق اجرا، بهتر از تعلیمات درک و تفهیم می شود. نمایش از این زمان در آموزش کودکان نقش و اهمیت بسیاری پیدا کرد. «هورن بروک» نمایش را بخش مهمی از فرآیند آموزشی و یادگیری بر اساس پیشرفت نظریه های نمایشی و بازی را جزء مهمی از روانشناسی آموزشی می داند. او بخشی از گزارش هیأت مدیره آموزش و پرورش را در باره تحصیلات ابتدایی نقل قول می کند و می گوید که چگونه نمایش در این رویکرد با بازی ارتباط پیدا می کند؛ نمایش در آن بخشی که برای بچه ها تهیه می شود رهاورد جالبی داشته است و در ارتباط تنگاتنگ با رشد عواطف و تفکرات کودکان، فرصتهای مناسب بیشتری را در زمینه بیان آنها برای کودکان فراهم می آورد. در ایالات متحده آمریکا «جان دیویی» با تئوری «یادگیری از طریق عمل» با تکیه بر غریزه طبیعی بچه ها بار دیگر بر این نکته در آموزش صحه گذاشت. «نوا بوید» در شیکاگو مدرسه ای آموزشی را برای کارگران و در سالهای 1911 و 1921 مدارسی را که از طریق تفریح و بازی به افراد آموزش می دادند تأسیس کرد. در این مداس از نمایش، بازی و قصه گویی در جهت رشد خلاقیت بچه ها و بزرگسالان استفاده می شد. در سال 1945 «نوا» نوشت که بازی برای کودکانی که در بیمارستانها بستری شده اند ارزش درمانی دارد و در معالجه بیماران روانی و بازپروری جوانان مسأله دار، مؤثر است. در سال 1925 «وینی فردوارد» انجمن نمایش را در دانشگاه «نورث وسترن» دایر کرد. در این انجمن از نمایشهای خلاقانه برای آموزشهای ویژه استفاده می شد. نمونه ای دیگر روش «هیث کوت» است که در آن به کودک کمک می شود بصیرت و درک خود را ارتقا ببخشد. او در اواخر سال1960 به نیروی مهم و بالقوه نمایش در زمینه «خود را به جای دیگران قرار دادن» و «استفاده از تجربه های شخصی برای کمک به فرد تا بتواند نظرات دیگران را درک کند»، اشاره کرد. او بر این نکته که کودک می تواند از طریق نمایش، تواناییهای خود را کشف کند و آنها را بهبود بخشد تأکید فراوان دارد. در فاصله سالهای1880 و 1940 در باره عملکرد نمایش در رشد شخصیت و استفاده از آن در تقویت خصلتهای شخصیتی و رشد آگاهیهای اجتماعی، مقاله های فراوانی نوشته شده اند. پس از جنگ در فاصله سالهای 1940 و 1950 «کولتور موهله» مجموعه ای از برنامه های آموزشی را که به نقش نمایش در تغییر ساختار شخصیت تکیه داشتند ارائه کرد. در آلمان پیشرفت قابل ملاحظه ای در زمینه استفاده از بازیهای نمایشی در فرآیند درمان اتفاق افتاد. نمایش، فرآیندی بود که کودکان از طریق آن دنیا را بهتر می شناختند و با آن ارتباط سالمتری برقرار می کردند و همدلی، بصیرت و مهارتهای درون فردی آنها رشد می کرد. تئاتر کودک تأثیر بسزایی بر رشد عوامل تشکیل دهنده شخصیت دارد. منظور از عوامل تشکیل دهنده شخصیت، آن دسته عوامل و ویژگیهایی است که می توان آنها را فعالیتهای روانی خاصی دانست که شخصیت هر کس را از دیگری متمایز می سازد که عبارتند از خودمداری و ابراز وجود. کودک در سنین دبستان همه چیز را سهم خود می داند و همچنین میل شدیدی به ابراز وجود در او بیدار و زنده است. دوست دارد همه او را در نظر گرفته و برای حضورش احترام قائل شوند. تئاتر کودک یکی از آن وسایل سالم و مطمئنی است که می تواند با احتیاط و ملاحظه با این دو ویژگی روانی کودک برخورد کرده و آنها را در او تعدیل کند.با کمی تأمل در هنر نمایش درمی یابیم که این هنر هرچند یک کار گروهی است و از نمونه ها ی بارز تعاون به شمار می رود، اما در آن بر خلاف اکثر بازیهای جمعی، «فردیت» نابود نمی شود. هویت هر فرد در گروه تئاتر به همان اندازه اهمیت دارد که هویت گروه در اجتماع مدرسه یا شهر. بنابر این در تئاتر کودک هرگز نقشهایی مثل سیاهی لشکر با استقبال و علاقه مندی کودک مواجه نمی شود. در صورت رعایت همه جانبه تکنیکهای صحیح تئاتر کودک، خودمداری و ابراز وجود که ویژگیهای حتمی کودک می باشد تعدیل شده و در تئاتر پاسخ داده می شود.آنچه در حال حاضر به طور کلی مورد قبول است این است که آموزش و پرورش جدا از تحصیل صرف، ارتباطی اصولی با رشد شخصیت دارد و این رشد شخصیت بدون بهره بردن از میل و نیاز طبیعی کودک در ابراز خود، از راه بازیهای نمایشی و تقلیدی ممکن نیست. زمانی که از تئاتر به عنوان وسیله ای برای درمان و آموزش کودکان صحبت به میان می آید، وارد مباحثی چون بازی درمانی، تکنیکهای نمایش خلاق، بداهه پردازی و... می شویم که در این پژوهش به آنها پرداخته خواهد شد اما پیش از آن نگاهی کلی می اندازیم بر اثرهای تئاتر بر کودک. اثرهای تئاتر بر کودک را به طور کلی می توان در دو دسته اثرهای عمومی و اثرهای اختصاصی گنجاند. منظور از اثرهای عمومی بهبود رشد جسمانی در اثر نرمش و تحرک بدنی در تئاتر کودک است که برخی صاحبنظران در این فن، «حرکت» را در کنار «احساس» و «بیان»، یکی از پایه های مهمی می دانند که تئاتر کودک بر آن استوار می شود. از دیگر آثار عمومی، خوشایندی فعالیت است. او از بازی یا نوع دیگر فعالیت که رضایت خاطرش را فراهم می کند لذت می برد. یکی از صورتهای این فعالیتها تئاتر است. اثرهای عمومی دیگر، تأمین احساس آزادی به دلیل غیر تحمیلی و بدون فشار بودن این فعالیت و پرورش روحیه کار در کودک است. منظور ما از کار همان بازی دوران کودکی است که مانند کار و فعالیت دوران بلوغ دارای اهمیت بسیاری است. اثرهای اختصاصی تئاتر کودک بر دو دسته اند؛ اثرات آموزشی و اثرات پرورشی. تئاتر به سه توانایی که کودک در دبستان می آموزد کمک می کند. با تقویت بیان و خلاقیت بر توانایی خواندن، از طریق افزایش گنجینه لغات بر توانایی نوشتن و از طریق کمک به چهار قوه تجسم، حافظه، انتزاع و استنتاج بر توانایی حساب کردن، تأثیراتی شگرف می گذارد. البته توفیق در فراگیری این توانش های سه گانه مستلزم تحریک و توسعه دو استعداد دماغی دیگر یعنی حافظه و درک متن است که در جریان تمرینها و فرآیندهای تئاتری حاصل می شود. دسته دوم از آثار اختصاصی، نتایج پرورشی تئاتر کودک است که پاسخگوی نیازمندیهای اجتماعی و روانی کودک می باشد. این جامع بودن قدرت اثرگذاری تئاتر کودک دلیل دیگری است بر ارجحیت آن نسبت به قالبهای هنری دیگر که غالبا ً برآورنده نیازهای فردی کودک می باشد. ما هرگز نباید فراموش کنیم که کودک در درجه اول باید رشد کند تا به یک فرد تبدیل شود و در درجه دوم باید رشد کند تا به یک فرد اجتماعی تبدیل گردد.یکی از نیاز های عمده روانی کودک، رسیدن به خودآگاهی است. کودک با گذراندن سه مرحله خود آیینه ای، مقایسه با دیگران و همانندسازی، راه رسیدن به خود را طی می کند. او با پذیرفتن نقش در تئاتر، این مراحل را گذرانده و به شناخت از خود می رسد. منظور از مرحله خود آیینه ای این است که کودک برای شناخت خود به واکنش دیگران در برابر خودش توجه کرده و تصویر خود را در واکنشهای آنان پیدا می کند. وقتی واکنشها به ایفای نقش او خوب باشد و مورد تشویق قرار گیرد یاد می گیرد که نباید خود بودن را فراموش کند. در مرحله همانند سازی، کودک با پذیرفتن نقش افراد مختلف در زندگی، آنها را به عنوان مدل یا الگو برمی گزیند و خود را بر اساس میزان شباهت با الگوها، مورد شناخت و ارزیابی قرار می دهد. در مرحله مقایسه با دیگران، کودک خصوصیات عینی خود را مثل ویژگیهای فیزیکی و درجه هوش خود را با کودکان اطراف مقایسه کرده و نسبت به آنها به قضاوت می پردازد. شاید در ابتدا کودک نفهمد که کیست، اما با رفتن در نقشهای مختلف متوجه می شود که چه کسی نیست و به خود واقعی اش نزدیکتر می شود. علاوه بر مطالبی که عنوان شد، می توان به فایده تئاتر در شکل دهی به تخیل و کنجکاوی کودک و تأمین نیاز او به شادی معنوی، زیبایی شناختی و همبازی خواستن را هم اضافه کرد. آنچه امروزه با توجه به رشد تئاتردرمانی در جهان و اثبات تأثیر آن در درمان و آموزش کودکان، باید مورد توجه ویژه سیستمهای آموزشی و برنامه ریزان فعالیتهای فرهنگی قرار گیرد، آشتی آموزش و پرورش با تئاتر به صورت یک برنامه دائمی در مهد کودکها، مدارس، کانونهای فرهنگی، پرورشگاهها و سایر مراکز مرتبط است و آن که تئاتر از صورت استفاده صرف در جشنها و مراسم در حضور تماشاگران در برنامه هایی نظیر افتتاحیه و اختتامیه بیرون آمده و به عنوان یک برنامه هفتگی منسجم، شناخته شود و چیزی جز نقاشی و رنگ آمیزی را نیز برای کودک هنر بدانیم.