اخبار

۱۲ آذر ۱۳۸۸

از : سعیده امین - برای مرور این فراموششدگان. قدم بعد در محوطه بیمارستان پیدا کردن سالن نمایش بود. اگر یک بیمار روانی با آن صورت مسخ شدهاش به شما هم با دست اشاره کند که: بیا من سالن را نشانت میدهم، شما هم بودی نمیرفتی!!
ترس روایتگر نادانی و ناشناختگی انسان از پدیدههاست. وقتی کنار آن گلهای صورتی بنشینی و سادگی آنها را در باور یک نمایش عروسکی ساده ببینی تازه میفهمی که مرز نادانیات کجاست.

نمایش عروسکی تقی، نقی و گلی با آن داستان ساده و بچهگانهاش آن قدر در ضمیر کسانی که روزگاری در جبهه برای خود فرمانده، سرلشکر و رزمنده بودند، نفوذ کرده است که وقتی دستمال کاغذی از دهان گلی پارچهای به زمین میافتد، یکی از همانها بیدرنگ خود را وسط نمایش میاندازد تا دستمال را به دهان گلی بدهد.
در این لحظه اتفاق جالبی افتاد. یکی از عروسکها شروع کرد به صحبت کردن با همان بیمار.

او سؤالاتی کرد و بیمار صادقانه مثل یک کودک جواب داد.
آقا وایسا! شما بگو اگر آدم مریضی اعصاب داشته باشد! زنش باید چیکار کنه! . بیمار قدری فکر کرد و بدون هیچ تکلفی و بسیار جدی جواب داد. باید از تو پرستاری کند!!
چند دقیقه بعد نمایش به یک رابطه دو سویه میان کاراکتران عروسکی و تماشاگران تبدیل شد.
یکی از عوامل نمایش به آرامی شروع کرد به نواختن موسیقی متن. آواز دستهجمعی چند تن از بیماران، نمایش را کامل کرد.
سلطان قلبم کجایی کجایی
دروازههای دلم را شکستی
موسیقی که تمام شد سالن یک لحظه ساکت شد. نمایش را برای پرده بعدی همان که میخواست سالن را نشانم دهد آمد سراغم و خیلی جدی گفت: بریم حیاط! اون یکی رو تو حیاط بازی میکنند.

ترس اولیه برایم مثل یک گناه نابخشودنی درآمد. آرام به همراه او و سایر بیماران که همه لباسهای یک دست صورتی پوشیده بودند به طرف محوطه به راه افتادند.
شلم شوربا
هرگز تصورش را نمیکنی که صورتی کمرنگ مرز میان عقل و جنون باشد. آن همه آدم در حیاط بیمارستان را فقط میتوانی با همین رنگ زیبا طبقه بندی کنی. اما نمایش برای همه باور پذیری یکسانی داشت.

تماشای نمایش شلم شوربا همانقدر برای بیماران جذابیت داشت که دیدن زوربای یونانی برای ما عاقلان . داستان در خصوص کشمکش یک گنهکار در حال احتضار و روح سرکش و عاصیاش بود.

عربدههای طولانی مدت و سؤال و جواب با تماشاگران ناخودآگاه بیماران را وسط ماجرا میکشاند و آنها را در روند نمایش دخالت میداد.به قول مجید امرایی، نمایش درمانگر؛ این یعنی همان چیزی که ما میخواهیم: " مداخله بیمار در نمایش "
این تئوری از زبان امرایی مسئول این جشنواره زمانی به عرصه عمل درآمد که در بخشی از نمایش شلم شوربا، یکی از کاراکترها در نقش گدا روی زمین خوابید. ناگهان یکی از همان صورتی پوشان پرید وسط نمایش و گفت: نه گدابازی نداریم. گدا نشو. گدایی حالم رو به هم میزنه . بعد خیلی آرام از صحنه نمایش خارج شد. اما کاراکتر باز هم به نقش خود ادامه داد.
این بار همان بسیار با شدت عصبانیت به طرف کاراکتر دوید و با حرکت یک دست او را از روی زمین بلند کرد و به طرف خارج از صحنه نمایش هل داد. بازیگر بدون خروج از حالت نقش خود سعی در متقاعد کردن بیمار داشت اما بیمار که اصرار او را برای گدایی دید او را وسط محوطه دنبال کرد.
هر چند ماجرا به خوشی تمام شد اما مداخلات مسالمتآمیز دیگر از طرف سایر بیماران در طول نمایش دیده شد. باز هم نمایشی به یک تعامل دو طرفه میان بازیگر و بیمار تبدیل شد.
" مداخله محور نمایش درمانی "
شاید بعداز توصیف این صحنهها بهتر است به اهمیت نمایش در درمان بیماران اعصاب و روان پی ببریم. امرایی میگوید: درگیری بیماران در نمایش مهمترین عنصری است که ما دنبال آن میگردیم.
محور نمایش درمانی بداهه سازی و دخالت بیمار در نمایش خیابانی است. بیمار روانی در طولانی مدت، به ویژه اگر در یک مرکز درمانی بستری باشد از لحاظ جسمی، روحی، ارتباطی و تکلمی دچار نقصان میشود. به همین دلیل اجراهای نمایشی دو سویه فرایندی برای ایجاد رابطه با بیماران است.

برای اولین بار است که در ایران ظرف 4 سال 35 بیمار روانی تحت پوشش این شیوه درمانی قرار گرفتهاند. به طوری که 4 نفر از آنها به حد مطلوب رسیده و کنار خانوادههای خود بازگشتند.
نخستینانجمن نمایش درمانی توسط جاکوب لویی مورنیو روانشناس و نظریه پرداز رومانیایی در سال 1942 راهاندازی شد. او نمایش درمانی را به جمع مردم آورد تا به این ترتیب افراد از این روش بتوانند در درمان غیر دارویی امراض روحی خود قدم بردارند.
داستان ابداع نمایش درمانی توسط مورنیو از این جا شروع شد که روزی وی به تماشای تئاتری در شهر وین رفت. دختری به نام باربارا بازیگر نمایش بود که نقش دختری کمرو و خجالتی را ایفا میکرد. روزی شوهر باربارا نزد مورنیو آمد تا از همسرش به دلیل خشونت و ناسزا گویی شکایت کند.

مورنیو بارابار را فراخواند و از او خواست نقش یک زن تندخو و پرخاشگر را اجرا کند. پس از چندی، شوهر باربارا تغییر رفتار وی را به اطلاع مورنو رساند. باربارا به زنی آرام ومهربان در منزل تبدیل شده بود.
مورنیو فهمید که به کمک نمایش درمانی و تکنیکهای خاص روانشناسی و اجرای نمایش به بیمار فرصت داده میشود تا در پس نقاب نقش و بازیگری، تعارض و کشمکشهای درونی خود را بازگو کرده و فرصت مواجهه و آشنایی با درون خویش را پیدا کرده و درصدد اصلاح خود برآید.