اخبار

۰۳ بهمن ۱۳۸۹

هنرمند قاضی نیست، بلکه سرباز انسانیت است!
یادداشت ”نصرالله قادری” درباره نمایش ”هدا گابلر”

"اینک بنگر شبیر، این منم! ای شبیر شادان شاداب شاد شادخوار شهادت، ای شهریار شکوفنده شاهوار شلاله شمس. شعشعه شربت شرافتت شهد شاعیان توست. شبیر شیر پیکر شافع شهیدان، بنگر شحنگان بی‌شرم را شاخ در شاخ، شبگون، شقی، شبست، شراره شر، شقایق‌هایت را شاخ شاخ کرده شاهرگ می‌زنند. این نفیر شیپور شیادان شورشگر است. شهلای شوخ چشم شمشاد شهر من شمع محفل توست که دشمنت بی‌شرم نه شأن تو، نه او را پاس می‌دارد."
اینک خوف تمام وجودم را گرفته است که متهم به ترسایی شوم، به هنگامه‌ای که همه صحبت‌ام بر مسلمانی‌ام آثاری است که در راه تو نوشته‌ام. تو، تنها تو گواه منی که همیشه عمرم از دوست و دشمن خورده‌ام و "خط سوم" بوده‌ام. تو، تنها تو می‌دانی که نه از قبیله راستم و نه در جمعیت چپ! من تنها سعی می‌کنم که در صراط تو باشم و نفرین و آفرین‌ها بر من بی‌اثر است. اما من از قبیله تئاترم! در سرزمینی که به آخر زمان دین آخرین فرستاده‌ات در او شکوفا خواهد شد و اگر علم را به ثریا آویخته باشند، مردم من آن را فرا چنگ خواهند آورد. و ما امروز مورد هجوم واقع شده‌ایم. به قبیله مظلوم من تهمت می‌زنند. ما را خارجی می‌خوانند. ما را دشمن دین و ملت می‌دانند. خدایا تو، تنها تو گواهی که نه چنینم! ما بندگان مخلص تواییم. ما عبد و عبادیم و نه معصوم! به یک خطای ناکرده تمام "حسن" ما را در ساحت "قبح" آلوده‌اند.
خداوندا تو زیبایی و زیبایی را دوست داری و تو، تنها تو می‌دانی که تئاتر ذات زیبایی است. و جمعی از امتت ما را پلشت می‌خوانند. ما نیک می‌دانیم که "کسی که به جهان به لحاظ زیبائیش عشق می‌ورزد در حقیقت به خدا محبت ورزیده است، زیرا حق تعالی جلوه‌گاهش عالم است که جهان را او براساس صورتش آفریده است. پس جهان تماماً جمال ذاتی است، و حسن و زیبایی او عین خود اوست."
ما هنوز دریا دریا تا اقیانوس بر صحنه‌های تئاتر بر مظلومیت سید جوانان اهل بهشت می‌گرییم، که خارجی‌مان می‌خوانند. ما هنوز از "حقیقت" می‌گوییم و بر سر آن استوار ایستاده‌ایم که بیگانه‌امان می‌دانند. ما می‌دانیم که تو چقدر مهربانی و مخلوقاتت را دوست می‌داری و توبه‌پذیری و آنان فقط از قهر و غضب تو می‌گویند. ما هنوز به چشم سر می‌بینیم که سالار شهیدان دشمنش را آب داد که مهر مادرش بود، هم آنان که آب را از او دریغ داشتند و ما را بی که محکمه‌ای برپا شده باشد محکوم می‌کنند. مدعی العموم و قاضی یکی است و ما متهم بی‌پناهی هستیم که جز تو کسی را نداریم! خدایا من از همین قبیله‌ام! از قبیله‌ای که چه بسیار بر صورتم چنگ انداخته‌اند. اما به وحدانیت سوگند که اینان خارجی نیستند، برادران‌منند! اینان ستون پنجم نیستند! دشمن دین و ملت محمد مصطفی (ص) نیستند. ساکن سرزمین آخرین موعود جهانند. هم اینانند که اینک بر صحنه‌های تئاتر از حقانیت حسین بن علی (ع) می‌گویند. خدایا تو تنها گواه من که من خلوت اینان را دیده‌ام که چه سوگمندانه بر غربت سالار می‌نالند و متهمند! من از همین قبیله‌ام که تمام عمرم را قلم جز بر صراط تو نزده‌ام. جز از تو نگفته‌ام و شهادت می‌دهم که هم قبیله‌های من بندگان مخلص تواند!

خداوندا تو زیبایی و زیبایی را دوست داری و تو، تنها تو می‌دانی که تئاتر ذات زیبایی است. و جمعی از امتت ما را پلشت می‌خوانند. ما نیک می‌دانیم که "کسی که به جهان به لحاظ زیبائیش عشق می‌ورزد در حقیقت به خدا محبت ورزیده است، زیرا حق تعالی جلوه‌گاهش عالم است که جهان را او براساس صورتش آفریده است. پس جهان تماماً جمال ذاتی است، و حسن و زیبایی او عین خود اوست."

ما همه بنده‌ایم و خطاکار و تو خطا پوشی! هم آنان که بر ما یورش آورده‌اند آیا معصوم‌اند؟ آنان چند کار از ما دیده‌اند؟ چند بار پای به تالار نهاده‌اند؟ چند اثر از ما خوانده‌اند؟ چند نفر از ما می‌شناسند؟ چند بار به تیمار تن و جان زخمی‌ ما آمده‌اند؟ چند بار بر دل شکسته، سفره خالی، چشم اشک بار ما مرهم نهاده‌اند؟ چرا چنین بی‌رحم بر ما حکم می‌دهند؟
خداوندا! من خوف دارم و دیگر دستم به قلم نمی‌رود که می‌هراسم به نام تو، و به اتهام مخالفت با تو فرو افتم! حاشا، حاشا اگر هرگز از "مرگ" هراسیده باشم که تمام جانم منتظر اوست.
حاشا، حاشا اگر هرگز از "انگ" هراسیده باشم که تهمتی نیست که بر من نبسته باشند. حاشا، حاشا اگر هرگز از وحشت "جنگ" به کنج عزلت خزیده باشم! اما اینک رو در روی من برادر ایستاده است که از خون من است و به همان قبله‌ای نماز می‌برد که من سجده می‌کنم. اما فقط "شور" است. گرفتار شده است و لختی درنگ نمی‌کند و به پشتوانه عظیم "شعور" ایمانش نمی‌اندیشد. چشم‌ها را بسته، دهان گشوده، همه را متهم می‌کند. تو گویی ما سپاه کفریم و او در لشکر اسلام ایستاده است. به یک بهانه همه چیز را خاکستر می‌کند. سروها را فرو می‌اندازد. سرها را فرو می‌شکند و لب‌ها از هراس بسته می‌شود. خدایا آنها را بگو که اینان امت منند! لشکر اسلامنند. در سرزمین من پناه گرفته‌اند. در معبد تئاتر با وضو و طهارت از صراط من می‌گویند. بگو، آنها را بگو وقتی که ما از اهریمن می‌گوییم، نه اینکه پیرو اوییم. نه! او را به نقد نشسته‌ایم که شیطان نشویم. آنها را بگو، بگو که "کاراکتر مخالف" نمی‌تواند ماننده "قهرمان" سخن بگوید و عمل کند. بگو تا بدانند او "ضد قهرمان" است. بگو که نباید حقیقت را دیگرگونه کرد. نباید "زنی" را در تصویری مرد معرفی کرد که در حال عمل خلافی است که احساسات مردمان خوب جریحه‌دار شود. بگو تا بدانند که نباید اشاعه فحشا کنند! بگو که سنت محمد مصطفی (ص) بر جذب است. بر مهر و مهربانی و عطوفت با بردار است و نه شدت با او.
پروردگارا! من خوف دارم. خوف دارم که قبیله‌ام از این اعمال گمراه شوند. خوف دارم که شیطان آن‌ها را بفریبد. خوف دارم که در بدر شویم، بی‌خانه شویم. خوف دارم که از رحمتت نا امید شوند!! خدایا مپسند که چنین شود.
خداوندا! اگر چه همه چیزم گران است و گر انجانیم، بی‌کران است، فاما اگر نیکم و اگر بدم، آن توام، آن توام، آن توام، آن تو! مرا و ما را دریاب!
پروردگارا! برادرانم را بگو، ناله من از سر ترس نیست! بگو تا بدانند که به جان درد دارم و داریم! بگو که دردمند ناله می‌کند. فریاد می‌زند و باید هراسید که سکوت کند. خاموشی گزیند. یا به کنج عزلت برود. بگو تا بدانند که تو از بندگانت در حد وسعشان توقع داری و نه بیش! و ما را در حد وسعمان توقع داشته باشند!
خداوندا! تو تنها گواه من، که من؛ یار سید آل قلم، مرتضی شهید؛ شهادت می‌دهم که روزگاری همین عمل با او کردند در سوره! از سر احساس! و چون میهمان سفره تو شد، همه بر پرواز بی‌ بازگشتش گریستند. مهربانا ما را مرتضایی کن!
پروردگارا! به یاد ما بیاور که اسلامی که می‌گوید: "قد تبین الرشد من الغی" دیگر برای چه باید وحشت داشته باشیم؟ و این نه بدان معنی است که چشم فرو بندیم. اما دشمن را بیش از حد بزرگ جلوه دادن جز ایجاد خوف هیچ فایدتی نخواهد داشت.
خداوندا! تو تنها گواه من، که من نیز این غایله که به پا کرده‌اند، دیده‌ام! و من فردی از افراد همین قبیله‌ام. که من به صراط تو ایمان دارم و شهادت می‌دهم که خدا یکی است و شریکی ندارد و حضرت محمد (ص) آخرین پیامبر اوست و حضرت علی مرتضی (ع) و یازده امام، امامان بر حق‌اند و من مطیع آنانم. و از همین روست که از هرسو مورد هجوم قرار می‌گیرم. اما به وحدانیت سوگند و تو تنها گواه من که این غایله نه به این تندی است که می‌گویند!! نه به این شوری است که می‌چشند. نه به این زمختی است که لمس می‌کنند، نه به این بدبویی است که می‌بویند و نه به این بد صدایی است که می‌شنوند. من دیده‌ام و تو تنها گواه من، که نه چنین است!
پروردگارا! همه ما را یادآور باش که فردا باید در پیشگاه تو بایستیم و داوری شویم. و تو آن قدر مهربانی که از حق خود خواهی گذشت و نه از حق الناس! و من شاهدم که حقی در این جنجال ناحق می‌شود. من می‌دانم که فردا مرا هم از لشکر کفر خواهند دانست و طوماری از سرگذشتم خواهند ساخت که بشریت از آن حیرت‌زده شود. اما تو تنها گواه من، که من مأمور به انجام وظیفه‌ای هستم که باید به انجام‌اش برسانم. مسئول حصول نتیجه تویی!
خداوندا! اینان اسرار خفیه‌ای می‌دانند که "آنان" که باید بدانند، نمی‌دانند! بر ما چه می‌شود؟ چه می‌شود، که چنین مدعایی داریم؟ آیا به فردای روزگار نمی‌اندیشیم که دشمن دل شاد خواهد شد از این که "آنان" که باید بدانند، نمی‌دانند! و ما چه ساده و آسان یاران خود را به جبهه خصم می‌سپاریم. و ما چقدر دل شادیم که رعب آفرین هستیم! و هرگز اندیشه نمی‌کنیم که این هراس آوری چه فایدتی دارد؟
پروردگارا! ما تنهاییم. تنهاییم و تنها به مدد تو دل بسته‌ایم. ما به صراط تو، همه را وصیت می‌کنیم که به شیوه و سنت اسلام ناب محمدی (ص) به بهترین شیوه‌ها جدل کنند. ما به صراط تو، یکدیگر را وصیت می‌کنیم به صبر، به متانت و به تدبر در عملی که انجام می‌دهیم.
خداوندا! به دل نمایندگان مجلس و مسئولین قضا و داوری ما بینداز که در این غایله از متعهدین متخصص در فضایی آرام پرس‌وجو کنند، تا حقیقت ماجرا روشن شود. تا از سر "احساس" سخن نگوییم. که اگر فقط متکی بر احساس باشیم فردای روزگار خصم نیز از همین سلاح بهره خواهد گرفت، و وقتی "تعقل" یاریمان ندهد، بی‌تردید راه به "حقیقت" نخواهیم برد.
پروردگارا! این چنین که اینان می‌گویند و آن چنان که خصم با هوشیاری و زیرکی عمل می‌کند، بی‌تردید فردای روزگار، "شکسپیر"، "گوته"، "مولیر"، "سوفوکل"، "اشیل"، "استریندبرگ" و... همه دیگر استوانه‌های ادبیات جهان از اصحاب "سیا" و "موساد" و "اینتلیجنت سرویس" خواهند بود که ما بی‌‌خبر بوده‌ایم. گیریم که در آن زمان این سازمان‌ها نبوده باشند. و بعد نوبت "مولانا" و "شمس" و "حافظ" و "سعدی" و "حکیم توس" و "محتشم" خواهد رسید و "خیام" که جای خود دارد، او یک نهیلیست مادرزاد است و ما هم که حسابمان روشن است. این زوایه دید چقدر آشناست، تو که خوب می‌شناسی و خوب می‌شنوی که ما چه می‌گوییم. اما تو، تنها تو می‌دانی که:
"کفر چو منی گزاف و آسان نبود
محکم‌تر از ایمان من ایمان نبود
در دهر یکی چون من و آن هم کافر
پس در همه دهر یک مسلمان نبود."
و این فریاد همه، هم قبیله‌های من است. که به سادگی به این مقام نرسیده‌اند. که "الهام" تو از آنان هنرمند ساخته است. و "ساختن" یک هنرمند عمر طلب می‌کند!
خداوندا: تو، توبه پذیر و بخشاینده‌ای! ما را ببخشای و خطاکارانی که با عناد و لجاجت بر خطای خود پافشاری می‌کنند، و خطای خود را صراط مستقیم تو می‌دانند، هدایت فرما! و به همه ما صبر عنایت کن تا یکدیگر را به حق دعوت کنیم.
پروردگارا! عرصه سخن بس تنگ است و عرصه معنی فراخ! تو گواه باش که من به وظیفه‌ام عمل کردم. و مهیای هر عاقبتی هستم. و تمنا دارم که همه ما را عاقبت به خیر بگردان. و من در نهایت کلام باز شهادت می‌دهم به اعتبار کلمه کلمه‌ایی که در راه تو نوشته‌ام و به حرمت "مداد علمایی" که از خون شهدا برتر است؛ حکایت نه چنین است که می‌گویند! و تو، تنها تو گواه من! و من ایمان دارم که "والله یحب الصابرین"!
این نامه‌ای است از بنده‌ای سرا پا گناه که اگر تو پرده‌ براندازی فرو پاشد و تنها به رحمت و عطوفت تو امیدوار است و صبر پیشه کرده است که می‌داند تو صابران را دوست می‌داری!

به نام خداوند قلم، زیبایی و عشق

”نامه‌ای برای خدا”

خداوندا! حضرت محمد مصطفی (ص) ما را فرموده است: "النجاه فی الصدق". ـ رستگاری و حسن عاقبت منوط به راست ورزی است. ـ و من تنها تو را گواه می‌گیرم که جز راست نگویم. ـ منی که روزگاری در پاس داشت سالار شهیدان کائنات نوشته بودم: